سفارش تبلیغ
صبا ویژن

+ حسنک...

موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت میزند



دیروز که حسنک با کبری چت میکرد کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است



کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پطروس چت میکرد



پطروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت میکرد



پطروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد میکرد چون زیاد چت کرده بود



نمیدانست که سد تا چند لحظه دیگر میشکند



پطروس در حال چت کردن غرق شد



برای مراسم دفن او کبری تصمیم گفت با قطار به آن سرزمین برود



اما کوه روی ریل ریزش کرده بود



ریزعلی دید که کوه ریزش کرد اما حوصله نداشت



ریزعلی سردش بود و دلش نمیخواست لباسش را درآورد



ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله دردسر نداشت



قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد



کبری و مسافران قطار مردند اما ریز علی بدون توجه به خانه رفت



خانه مثل همیشه سوت و کور بود



الان چند سالی است که کوکب همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد



او حتی مهمان خوانده هم ندارد



او حوصله ی مهمان ندارد . او پول ندارد تا شکم مهمانوها را سیر کند



او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد



او کلاس بالایی دارد . او فامیلهای پولدار دارد



او اخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت .



اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد ...



به همین دلیل است که دیگر در کتابهای دبستان ما داستان قشنگ وجود ندارد ...


نویسنده : محمد جون ; ساعت 3:24 عصر ; یکشنبه 91/4/11
تگ ها:
    پیام های دیگران()   لینک