از این راهرو یک نفر رد شده ... که عطرش همونه که تو میزنی
برای به زانو در آوردن من ... تو از مرگ حتی جنون میزنی
از این راهرو یک نفر رد شده ... مثل وقتایی که تو ناراحتی
نفس میکشم با تمام وجود ... عجب عطر خوبی زده لعنتی...
یه جوری دلم تنگ میشه برات ... محاله بتونی تصور کنی
گمونم نمیتونی حتی خودت ... جای خالیتو تو دلم پر کنی
صدات میکنم تا همه بشنون ... جواب صدام غیر پژراک نیست
من اوتقدر شکستم حس میکنم ... که هیچ ارتفاعی خطر ناک نیست
پ.ن 1: به ســـرنوشـت بگـــــویــــــید
اسباب بازی هایـــــش بی جان نیستــــند ؛
آدمنــد ، می شکـــــنــــنـد ....
آرام تـــــــــر ... !
پ.ن 2 :آدم خـاصـی نـیـسـتـم
مـخـاطـب خـاصـی هـم نـدارم
فـقـط
حـس خـاصـی دارم!
دلـت را بتـکان ...
غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن
دلت را بتکان
...
اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین
بگذار همانجا بماند
فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش
قاب کن و بزن به دیوار دلت ...
دلت را محکم تر اگر بتکانی
تمام کینه هایت هم می ریزد
و تمام آن غم های بزرگ
و همه حسرت ها و آرزوهایت ...
باز هم محکم تر از قبل بتکان
تا این بار همه آن عشق های بچه گربه ای هم بیفتد!
حالا آرام تر، آرام تر بتکان
تا خاطره هایت نیفتد
تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟
خاطره، خاطره است
باید باشد، باید بماند ...
کافی ست؟
نه، هنوز دلت خاک دارد
یک تکان دیگر بس است
تکاندی؟
دلت را ببین
چقدر تمیز شد... دلت سبک شد؟
حالا این دل جای "او"ست
دعوتش کن
این دل مال "او"ست...
همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالا
و حالا تو ماندی و یک دل
یک دل و یک قاب تجربه
یک قاب تجربه و مشتی خاطره
مشتی خاطره و یک "او"...
خـانه تـکانی دلـت مبـارک
تا بوده همینه یکی ساده میره ... یکی از غم عشق یه گوشـــــــــــه میمیره ...
تا بوده همینه یکی بی قراره ... یکی توی قلبش محبت نداره ...
میدونم که موندی تو تنهاش نذاشتی ... خیال کردی خوبه توقع نداشتی
چیکارش باید کرد تا بوده همینه ... یکی اون بالاهاست خودش خوب میبینه
نگو خوب میدونم اگه کوه دردی ... با خنده گذشتی تو نفرین نکردی
نگو خوب میدونم تا بوده همینه ... اینجا آسمون نیست ... عزیزم زمینــــــــــــــــــــــــــــه ...