سفارش تبلیغ
صبا ویژن

+ راهرو

از این راهرو یک نفر رد شده ... که عطرش همونه که تو میزنی

برای به زانو در آوردن من ... تو از مرگ حتی جنون میزنی

از این راهرو یک نفر رد شده ... مثل وقتایی که تو ناراحتی

نفس میکشم با تمام وجود ... عجب عطر خوبی زده لعنتی...

یه جوری دلم تنگ میشه برات ... محاله بتونی تصور کنی

گمونم نمیتونی حتی خودت ... جای خالیتو تو دلم پر کنی

صدات میکنم تا همه بشنون ... جواب صدام غیر پژراک نیست

من اوتقدر شکستم حس میکنم ... که هیچ ارتفاعی خطر ناک نیست



پ.ن 1: به ســـرنوشـت بگـــــویــــــید
اسباب بازی هایـــــش بی جان نیستــــند ؛

آدمنــد ، می شکـــــنــــنـد ....

آرام تـــــــــر ... !



پ.ن 2 :آدم خـاصـی نـیـسـتـم
مـخـاطـب خـاصـی هـم نـدارم
فـقـط
حـس خـاصـی دارم!


نویسنده : محمد جون ; ساعت 3:18 عصر ; یکشنبه 91/4/11
تگ ها:
    پیام های دیگران()   لینک


+ وای...

دلـت را بتـکان ...

غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن

دلت را بتکان
...
اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین

بگذار همانجا بماند

فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش

قاب کن و بزن به دیوار دلت ...

دلت را محکم تر اگر بتکانی

تمام کینه هایت هم می ریزد

و تمام آن غم های بزرگ

و همه حسرت ها و آرزوهایت ...

باز هم محکم تر از قبل بتکان

تا این بار همه آن عشق های بچه گربه ای هم بیفتد!

حالا آرام تر، آرام تر بتکان

تا خاطره هایت نیفتد

تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟

خاطره، خاطره است

باید باشد، باید بماند ...

کافی ست؟

نه، هنوز دلت خاک دارد

یک تکان دیگر بس است

تکاندی؟

دلت را ببین

چقدر تمیز شد... دلت سبک شد؟

حالا این دل جای "او"ست

دعوتش کن

این دل مال "او"ست...

همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالا

و حالا تو ماندی و یک دل

یک دل و یک قاب تجربه

یک قاب تجربه و مشتی خاطره

مشتی خاطره و یک "او"...

خـانه تـکانی دلـت مبـارک


نویسنده : محمد جون ; ساعت 3:16 عصر ; یکشنبه 91/4/11
تگ ها:
    پیام های دیگران()   لینک


+ زمین

تا بوده همینه یکی ساده میره ... یکی از غم عشق یه گوشـــــــــــه میمیره ...


تا بوده همینه یکی بی قراره ... یکی توی قلبش محبت نداره ...

میدونم که موندی تو تنهاش نذاشتی ... خیال کردی خوبه توقع نداشتی

چیکارش باید کرد تا بوده همینه ... یکی اون بالاهاست خودش خوب میبینه

نگو خوب میدونم اگه کوه دردی ... با خنده گذشتی تو نفرین نکردی

نگو خوب میدونم تا بوده همینه ... اینجا آسمون نیست ... عزیزم زمینــــــــــــــــــــــــــــه ...


نویسنده : محمد جون ; ساعت 3:13 عصر ; یکشنبه 91/4/11
تگ ها:
    پیام های دیگران()   لینک


+ گذر روزگار...

 

 

آوینی کیست؟آیا شهید شد؟شهیدان که هستند؟بازیگر بوده اند یا ستاره سینما؟فیلم جدید چیست؟آیا هنوز به بازار نیامده است؟راستی آنتن ماهواره ما خراب است فردا سریال خارجی دارد.گفتم خوب اسرائیلیها حاج احمد متوسلیان و دوستانش را آزاد کردند؟گفت من این فیلم را ندیده ام دیشب آن را نشان داد؟

 علی مظلوم است.گفتم در نهروان چه کسی پیروز شد؟گفت نمی دانم شاید آث میلان    .

 پوستر را می بینی ؟عکس آرنولد بود با سلاح پیشرفته زیر آن نوشته شده بود    *اسلام دین خشونت است  *.

 گفتم قصه های قرآن را خوانده ای؟گفت نه ولی بجایش چند رمان را از بر هستم.گفتم مشکل شرعی نداری؟گفت چرا وضعاقتصاد خیلی بد است:اقساط پراید را اگر زیاد کنند بد نیست.

 گفتم برای مظلومیت حسین(ع) گریه کرده ای؟ گفت خنده بر هر درد بی درمان دوا است.

 پرسید :راستی تو چرا صورتت را اصلاح نمی کنی؟شخص دیگری می گذشت با تمسخر گفت:سلام ع ع ع  علیکم چکار می کنید؟گفتم تبلیغ می کنم. گفت پس چرا در آگهی های بازرگانی تلویزیون تو را ندیدم؟ خوب شاید از رادیو صدایت را شنیده باشم.

 گفتم ریش پرفسوری برای چه؟گفت: وحدت بین حوزه و دانشگاه    گفتم با خدا تماس داری؟گفت شماره موبایلش را ندارم اگر تاجر معروفیه بده شاید به دردم خورد.

 گفتم فاطمه را می شناسی؟ گفت نه ولی یک بوتیک در انقلاب است که نامش فاطیما است. گفتم می خواهم به ولی عصر(عج) برسم؟گفت از خیابان آزادی که رد شدی به تاکسیها بگو ولی عصر خودشان تو را می برند.

 امروز دیگر صداها زیاد شده و صدای قرآن بگوش نمی رسد.خواننده بهتر می خواند. فضا ساکت بود و هیچ کس حرف نمی زد.گفت اینجا چه خبر است؟اینها چرا ساکتند؟اشاره به تابلو نمود:روی آن نوشته شده بود*برای شادی رفتگان یک دقیقهسکوت*.

گفتم من از چه تبلیغ کنم؟گفت:از کرم و ژله و صابون نمی دانم هر چه می خواهی.

گفتم غیرت ؟گفت: محو شد.  گفتم عفت؟ گفت:نابود شد.  گفتم جنگ؟ گفت: به خاطره ها پیوست

گفتم خداحافظ  گفت :بای

 


نویسنده : محمد جون ; ساعت 5:20 عصر ; چهارشنبه 90/9/9
تگ ها:
    پیام های دیگران()   لینک


+ چک

جک شماره 1:  نکته : وقتی هنوز یه سالت نشده پدر مادرت هی میگن بگو بابا.. بگو مامان
الان میگی مامان…. میگه زهر مارو مامان !

جوک شماره 2: ترس پسرها از ازدواج دل بستن به یه دختر نیست، دل بریدن از بقیه دخترهاست?!

جک شماره 3: یکی از مسئولین:
سال 87 در تلفات جاده‌ای 10 درصد کاهش وجود داشته است و تا سال 90 این تلفات به صفر می‌رسد و انشاءالله تا سال 91 در جاده‌ها زاد و ولد خواهیم داشت!

جوک شماره 4: تبلیغ زمزم به سبک ع.ر.بی:
عبود: ولک جاسم کوکاکولا میخوری؟
جاسم: ها میخورم
عبود: گ.و.ه میخوری! باید زمزم بخوری.

جک شماره 5: غضنفر تا ده سال برای مادرش عزاداری می کرد . بهش میگن : آخه چقدر گریه می کنی ده سال گذشته . میگه : آخه هر وقت یادم میفته که موقع خاکسپاریش چه دست و پایی میزد جیگرم آتیش می گیره

جوک شماره 6: غضنفر با یک سرهنگه سوار هواپیما میشن . غضنفر رو به سرهنگه می کنه میگه ببخشید شما گروهبانید؟ سرهنگه میگه نه
غضنفرهمین سوال رو چند بار می پرسه. آخر سرهنگه خسته میشه میگه بله بابا من گروهبانم . غضنفر میگه پس چرا لباس سرهنگارو پوشیدی ؟!!

جک شماره 7: غضنفر میره «استریپ شو» ، بعد از چند ساعت به رفیقش میگه: پاشو بریم، از اول معلوم بود این دختره زورش نمی‌رسه میله رو کج کنه!

جوک شماره 8: (جک بی ادبی جدید)
از یه لامپ میپرسن : احوالت چطوره ؟
میگه : چه احوالی !!؟ کار به جاهای خوبش که میرسه منو خاموش میکنن !

جک شماره 9: ?صدای عشق… صدای قلب نیست، صدای گیتار نیست، صدای پیانو هم نیست، صدای عشق … صدای فنرهای تخته?

جوک شماره 10: دوست دختر غضنفر بهش می گه یه حرفی بزن تا قلبم وایسه، غضنفر بعد از کمی فکر می گه: “داداشت پشت سرته!”

جک شماره 11: به غضنفر می گن مار باباتو نیش زد فوت کرد، می گه: از پشت زدش؟ می گن آره، می گه مار مقصره…

جوک شماره 12: غضنفر با لباس تو رودخونه شنا می کرده، ازش می پرسن چه کار می کنی؟
می گه: لباسامو می شورم…
بهش می گن: ماشین لباسشویی تو خونه ندارین؟
می گه: داریم، ولی وقتی می رم اون تو سرم گیج می ره!


نویسنده : محمد جون ; ساعت 2:24 عصر ; چهارشنبه 90/7/13
تگ ها:
    پیام های دیگران()   لینک